لـمس کـن کـلمـاتـــی را . . . .
کـه بــرایتــ مـی نویسـم
تـا بخوانـی و بفهمـی چقــدر جـایتــ خـالیستــ
تـا بـدانـی نبـودنتــ آزارمـ می دهــد !
لـمس کـن نـوشتـه هـایــی را
کـه لـمس نـاشدنیـستــ و عـریــان
کـه از قلبــم بـر قـلم و کاغـذ مـی چــکد
لـمس کـن گـونــه هـایــم را
کـه خیــس اشـکـ استــ و پـر شیـــار
لـمس کـن لحــظه هـایــم را
تــویــی کـه مـی دانــی مـن چـگونــه عــاشقتــ هستــم
لـمس کـن ایـن بـا تـــو بــودن هـا را
لـمس کـن. . . !!
بـه خـودم میـگویـم: قـوی بــاش …
بـه خـودم میـگویـم : مهـم نیستــــ …
بـه خـودم شـکـ کـردن را مـی آمـوزمـ …
آیــا واقعـا ارزشـش را داشتــ یــا دارد ؟!
بـه خـودم میـگویـم : همیــشه وقتــ هستــ بـرای فرامـوش کـردن …
حداقـل بـه انـدازه بــاقـی مـانـده ی عــمرم …
ولـی تــه همـه ی ایــن هـا ایـن استـــ …
مـن غمگیـــنم …
و دلـــتـــنــگ تـویــی کـه نیستـــی …
اینو تو وب یکی از دوستان دیدم...کپیش میکنم با ذکر منبع!!!
http://www.tanhayiemohammad.blogfa.com/
ما هم شنیدیم میگن : وقتی یه دختر به خاطر یه پسر اشک بریزه یعنی واقعا دوستش داره...
اما وقتی یه پسر به خاطر یه دختر اشک بریزه ، یعنی دیگه هیچو وقت نمیتونه کسیو مثل اون دوست داشته باشه؟
موافقین آیا؟؟
بنده خودم شخصا مخالفم!
خوب از اونجایی که تازگیا پیشرفت کردم و تقریبا میشه گفت پستامو خودم مینویسم امروز این پستو میذازم تو وب...
پستایی که خودم میذارم مطالب جدیدی نیستن...اما قشنگ ترین چیزایی هستن که تو دوران نت داری بهشون برخوردم....خخخخخخخ
یادمه یه جایی خوندم که میگفت : اگه خواستی بری دنبال دلت غرورت رو با خودت نبر!حکایت این پست هم همینه...
سال 89 بود که این کل کل رو اولین بار دیدم و خوندم و لذت بردم...الانم کلش رو حفظم...همینجوری!
خیلی دوسش دارم...شما هم بخونید شاید خوشتون اومد؟؟
اتفاقی چشمم به یه مطلبی خورد که خیلی خوندنی و جالب بود، گفتم واسه بقیه هم بفرستم
یه جور کل کل شاعرانه ست که شاعرا جواب همدیگه رو دادن با شعراشون بخونی ضرر نمی کنی :
شعر اول رو حمید مصدق گفته بوده که فکر کنم همه خوندن یا شنیدن :
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من كرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان می دهد آزارم
و من اندیشه كنان غرق در این پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سیب نداشت
بعدها فروغ فرخزاد اومده و جواب حمید مصدق رو اینجوری داده:
من به تو خندیدم
چون كه می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا كه با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیك
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تكرار كنان
می دهد آزارم
و من اندیشه كنان غرق در این پندارم
كه چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
و از اونا جالب تر واسه من جوابیه که یه شاعر جوون به اسم جواد نوروزی بعد از سالها به این دو تا شاعر داده
که خیلی جالبه ( این مطلب رو اتفاقی توی وبلاگ همین آقا خوندم ) بخونید :
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت
جالب بود نه ؟
من این رو خیلی وقت پیش تو نت دیدم...واسه خیلی از دوستامم فرستادمش ولی خوب...الان تازه میخوام بذارمش اینجا!
6996
6996
6996
6996
6996
شمارهاي بالا را انتخاب كنيد ( همه رو رنگی کنید)-1
بعد شماره ی 9را بزنيد ،
حالا Ctrl + Enterرا بزنيد .
.: Weblog Themes By Pichak :.